تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : نادر
تاریخ : سه شنبه 19 دی 1391
نظرات

 

دوباره صبح شد ،

بی تاب بودم و زود راهی شدم ،

وقتی رسیدم هنوز محکمه ای برپا نشده بود ،

کمی در اطراف گشتم تا پرونده ی اعمالمان به محکمه رسد ،

در همین حین شاهد هم به من پیوست ،

بعد از مدتی انتظار پرونده ی اعمالمان رسید ،

حال باید در نوبت می نشستیم تا به محکمه می رفتیم ،

او نیز به من و شاهد پیوسته بود ،

آسان نبود ،

نگاه ها بر ما سنگین بود ،

لقبی که بر ما نهاده بودند توهین آمیز بود و غیر قابل تحمل ،

مشروع !!!؟ ،

واقعا شرع چیست !!؟ ،

آیا خود می دانستند !؟ ،

خود نیز نمی دانستند چسیت و چه می خواهند ،

ولی ما را نا مشروع خوانده بودند ،

ساعات به سختی می گذشت ،

تا اینکه با صدای هُی که خطاب به ما بود انتظار به سر رسید ،

وارد شدیم ،

محکمه بان حتی جواب سلام بلند و رسای مرا نداد ،

هر دو وارد شدیم ،

دستور نشستن داد ،

نام و نشان ما را پرسیید و دیگر هیچ ،

نه سوالی نه توضیحی نه دفاعی و نه هیچ چیز دیگر ،

برگه هایی را سیاه کرد و دست خطی از ما گرفت ،

ما نیز مثل برده ای گوش به فرمان ،

سپس ما را بیرون راند ،

مانده بودم که این چه محکمه ای بود !!! ،

نه سوالی ، نه جوابی ،

 ابروانش در هم گره خورده ، چهره اش عبوس ،

حضرت حق نیز در عجب محکمه بان هیچ نگفت ،

او نیز فقط نظاره گر بود ،

باز هم سر خورده و نالان بیرون شدیم ،

دستور داده شده بود که برویم ،

برویم و هیچ نگوییم تا دو صبح دیگر ،

شاهد هم مات مانده بود ،

حال درانتظارم که آن صبح آید و من ،

یابم حکم تنبیه بی گناهیم را ،

پس دگر هیچ نمی گویم تا رسد آن صبح دگر ،

24:10      18/10/91

تعداد بازدید از این مطلب: 509
برچسب‌ها: بیراااااه 3 , , , ,
موضوعات مرتبط: شعر و دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 113 صفحه بعد

نادر حیدرنژاد . 09113203206 . املاک حیدرنژاد . ویلا و مستغلات آمل


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود